متن دلخواه شما
بروز تا همیشه
سه شنبه 19 دی 1391 ساعت 8:38 | بازدید : 165 | نوشته ‌شده به دست احمد کهنسال | ( نظرات )

عجیب تر از علم - شروع این اشتباه بزرگ (جنگ ویتنام) به اوایل دهه ۱۹۵۰ و پایان نخستین جنگ هند و چین باز مى‌گشت. هنگامى که ارتش فرانسه پس از شکست قاطع ازنیروهاى ویت‌مین تحت فرمان مردان سیاسی هانوى به رهبری «هوشی می‌ن» مجبور به ترک ویتنام شدند. کشوری که برای نزدیک به شش دهه زیر پرچم فرانسه زانو زده بود و اینک برای برخاستن تقلا می‌کرد. فرانسه در ‌‌نهایت در کنفرانس ۱۹۵۴ ژنو به استقلال سه کشور مستعمره خود در هندوچین یعنی کامبوج و لائوس و ویتنام رضایت داد؛ اما در موافقت‌نامه‌های کنفرانس ژنو، ویتنام موقتا به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم شد. به این ترتیب کمونیست‌ها به نیمه‌شمالی عقب می‌نشستند و نیمه جنوبی غیر‌کمونیستی باقی می‌ماند که البته خط ویژه آتش‌بس میان این دو به عنوان مرز سیاسی تفسیر نمی‌شد. در آن زمان هدف ظاهرا این بود که پس از نظرسنجی سراسری از مردم ویتنام، تکلیف حکومت در این کشور معلوم شود اما در عمل داستان شکل دیگری داشت. آمریکا از ترس سقوط کل منطقه به دامان شوروی با این موافقت‌نامه مخالف بود و همین موضوع موجب شد تا با تشویق حکومت ویتنام جنوبی به رهبری «نگو دین دیم»، او را وادارند تا از شرکت در مذاکرات مربوط به رای‌گیری شانه خالی کند. این شد که در ۱۹۵۵ جمهوری مستقل ویتنام جنوبی به رهبری دیم رسما اعلام موجودیت کرد. عدم برگزاری رای‌گیر سراسری موجب شد تا باقیمانده نیروهای ویت مین در جنوب همراه با اوج‌گیری نارضایتی عمومی شدیدا دست به مقاومت بزنند و جبهه آزادی بخش ویتنام که جنوبی‌ها افرادش را ویت‌کنگ صدا می‌کردند با پشتیبانی شمالی‌ها در ۱۹۵۹ شکل بگیرد. 

 

 آتش زیر خاکس‌تر

 

در طول سال‌های پایانی دهه۱۹۵۰ دامنه عملیات چریک‌های ویت‌کنگ رفته‌رفته گسترش یافت. درحالی‌که جنوبی‌ها با ناتوانی درگیر سرکوب کودتاهای داخلی بودند. آمریکا از۱۹۵۵ تا ۱۹۶۰ چند صدمیلیون دلارکمک و صد‌ها مستشار نظامى به ویتنام جنوبى اعزام کرد اما در عمل فایده‌اى نداشت؛ ‌طوری‌که تا ۸۰‌درصد روستاهاى ویتنام جنوبى به دست ویت‌کنگ‌ها افتاده. نیروهای ویت‌کنگ با استفاده از شبکه‌ای گسترده از تونل‌های زیرزمینی به سرعت جابه‌جا می‌شدند، همین موضوع به جابه‌جایی سریع واحد‌ها و پیچیده شدن درگیری با آن‌ها کمک می‌کرد. نخستین نبرد جدی بین نیروهای طرفین در ۱۲ ژانویه ۱۹۶۲ در گرفت؛ زمانی که بالگردهای آمریکایی با هلی بورد بیش از ۱۰۰۰ سرباز ویتنام جنوبی در پناه آتش سنگین خود حمله به چریک‌ها را آغاز کردند. این تهاجم اگرچه در ظاهر موفقیت‌آمیز بود اما در پایان تاثیری در بر نداشت؛ چراکه کنترل روستا‌ها و راه‌هاى خارج شهرى در تصاحب ویت‌کنگ‌ها باقى ماند. اواخر ۱۹۶۳ دیم طی کودتایی خارج از کنترل که توسط آمریکایی‌ها پشتیبانی شد به قتل رسید. پیامد مرگ دیم بروز هرج و مرج در حکومت و روى کار آمدن ژنرال‌ها در ویتنام جنوبىبود. تا این زمان آمریکا در ویتنام بیش از ۱۶ هزار سرباز داشت و این آمار روزبه‌روز در حال افزایش بود. درعین‌حال چیزی حدود ۵۰ هزار سرباز هم در کره بودند که در صورت نیاز امکان واکنش سریع در منطقه ویتنام را فراهم می‌کردند، با این وجود نیروهای آمریکایی هنوز نقشی فعال در جنگ نداشتند؛ به‌خصوص که کندی بیشتر به تقویت قوای دفاعی جنوب می‌اندیشید. اما پس از دوران کوتاه کندی و روی کار آمدن معاونش، داستان به کلی تغییر کرد. جانسون، رئیس‌جمهوری جدید آمریکا به محض روی کار آمدن موضع تهاجمی گرفت؛ تا جایی که در ۱۹۶۴ در نطقى اعلام کرد که حاضر نیست بگذارد آسیاى جنوب شرقى مانند چین از دست برود. البته ایستادن پای این حرف بعد‌ها برای او خیلی گران تمام شد. 

 

 

 

 

 

 رویکرد جدید

 

کمک‌هاى پراکنده و پوشش هوایى آمریکا تا ۱۹۶۴ دردى را از ویتنام جنوبى دوا نکرد و تنها باعث شد تا ویت‌کنگ‌ها با حمایت جدى‌تر از سوى شمالى‌ها، چینی‌ها و شوروی قدرت بیشتری پیدا کنند. با جدی شدن خطر سقوط سایگون (مرکز ویتنام جنوبی) از تابستان ۱۹۶۴ آمریکا بار دیگر تصمیم گرفت تا حضور خود را در ویتنام تقویت کند و از این به بعد بود که سیل سربازان آمریکایى به منطقه سرازیر شد. آمریکا از کره جنوبی و استرالیا و چند متحد کوچک دیگر خود نیروی کمکی دریافت کرد؛ درعین‌حال فرماندهی مشترک عملیات‌های نظامی در ویتنام را نیز مستقیما برعهده گرفت. در تابستان همین سال طی درگیری مختصر در خلیج تونکن، ناوشکن آمریکایى مادوکس برای مدتی کوتاه با ناوچه‌های ویتنام شمالی درگیر شد اما جان سالم به‌در برد. این‌‌ همان اشتباهی بود که آمریکایی‌ها منتظرش بودند. تا آن زمان آمریکا هنوز رسما با ویتنام شمالى درگیر جنگ نبود و صرفا علیه چریک‌هاى ویت‌کنگ مى‌جنگید. شمالى‌ها نیز در آن زمان علاقه‌اى به درگیر شدن با آمریکایی‌ها نداشتند؛ حتى حمله آن‌ها به ناوشکن آمریکایى نیز عمدی نبود. آن‌ها گمان مى کردند ناوچه هاى جنوبى را هدف قرار مى دهند. کمتر از ۱۲ ساعت بعد جنگنده‌های برخاسته از ناوهای هواپیمابر لنگرگاه‌های ویتنام شمالی را کوبیدند و این تازه آغاز نخستین راند جنگ بود؛ به‌خصوص که با گذشت زمان، هر روز بر شدت امواج بمباران مناطق شمالی افزوده می‌شد. در هفتم اوت، جانسون از سناى آمریکا مجوز ورود به جنگ را گرفت و در ژانویه ۱۹۶۵ پس از آنکه بار دیگربه ریاست‌جمهورى انتخاب شد با اعزام ۱۸۵ هزار سرباز به ویتنام موافقت کرد. در بهار ۱۹۶۵ نیروی هوایی آمریکا در عملیات رعد خروشان که بیش از ۴۴ ماه به طول انجامید با هزاران سورتی پرواز بمب‌افکن‌های بی۵۲ و اف۱۱۱ و چیزی نزدیک 

 

به یک میلیون تن بمب، بارانی از آتش بر سر شهرهای شمالی ریختند. آمریکایی‌ها گفته بودند که قصد دارند در این عملیات شمالی‌ها را به عصر حجر برگردانند. با این حال جنگ طبق برنامه پیش نمی‌رفت، تلفات نیروی هوایی زیاد بود و سربازان هم تجربه‌ای در جنگ میان جنگل‌ها؛ آن هم با اشباحی که در تاریکی پنهان شده‌ بودند نداشتند. بیش از ۹۳۸ هواپیما و بالگرد آمریکایی در اثر شدت پدافند هوایی شمالی‌ها در طول این ایام ساقط شد. خطر موشک‌های سام ۲ و ۳ و جنگنده‌های می‌گ ۱۷ و ۲۱ شوروی هم که توسط خود شوروی و چین در اختیار ویتنامی‌ها قرار می‌گرفت روزبه‌روز در حال افزایش بود. 

 

 

 

 ورق برمی‌گردد

 

رشد هراس‌آور قواى نظامى آمریکا رفته‌رفته آن‌ها را در وضعیت بر‌تر قرار‌داد. درپاییز۱۹۶۶ صد‌ها هزار نیروى جنوبى در کنار ۴۵ هزار آمریکایى حملات سنگینى را در پناه آتش هلى‌کوپترهاى آمریکایى آغاز کردند. در این شرایط خلبانان بالگردهای آمریکایی از ‌‌نهایت تلاش خود برای ساخت جهنمی از آتش بر فراز ویتنام فروگذار نکردند؛ اما حتی آتش سنگین بالگردهای هیویی با پشتیبانی جنگنده‌های تهاجمی نیز نتوانست خطوط دفاعی ویت‌کنگ‌ها را بشکند. چیزی حدود ۱۰۰هزار نفر از طرفین کشته شدند اما ویت‌کنگ‌ها اجازه پیشروى به دشمن را ندادند و حملات با شکست روبه‌رو شد. با این وجود نیروهاى ویت‌کنگ نیز به شدت ضربه خوردند و تعداد نفرات آن‌ها از ۱۰۰ هزار به ۲۰ هزار نفر کاهش پیدا کرد. واقعیت آن است که سربازان آمریکایی هیچ تجربه‌ای در نبردهای پارتیزانی نداشتند؛ آن هم در سرزمینی که هر کسی می‌توانست ویت‌کنگ باشد. تلفات سربازان آمریکایى در ۱۹۶۷ به بیش از ۱۵هزار نفر رسید و این درحالى بود که آمریکا تنها در‌‌ همان سال ۲۵ میلیارد دلار براى جنگ هزینه کرده بود. افزایش تلفات و عدم پیشرفتی سازنده در روند جنگ کم‌کم اعتراضاتی را در خود آمریکا به دنبال داشت. بسیاری از مردم نگران جان جوانان ۱۹ ساله خود بودند که عمدتا به عنوان وظیفه در جنگ حضور داشتند. 

 

 

 

 ضد حمله

 

بى‌فرجام بودن حملات آمریکا سبب شد تا ژنرال جیاپ (فرمانده نیروهای شمالی) در ۳۱ ژانویه ۱۹۶۸ با کمک نیروهاى ویت‌کنگ‌ها در جبهه اى به طول ۱۰۰ شهر در جنوب ویتنام دست به حمله‌ای بزرگ بزند. جیاب برای غافلگیری دشمن چیزی نزدیک به ۲۰۰ هزار سرباز در قالب ۸ هنگ پیاده و ۲۰ گردان با پشتیبانی ۸۱ هزار تن تجهیزات را در طول خط مرزی ۱۷ درجه (خط آتش‌بس) جابه‌جا کرد که در نوع خود بی‌نظیر بود. تا آن زمان نبرد تت، سنگین‌ترین نبرد ویتنام به شمار می‌رفت که در آن بیش از ۵۰۰ هزار نیروى کمونیست، آمریکایى و جنوبى شرکت داشتند. طبق دستور مستقیم در این حمله برای پیشروی سریع نیرو‌ها کسی به اسارت گرفته نمی‌شد. حملات غافلگیرانه شمالی‌ها در بسیارى از نقاط سبب شد تا سربازان آمریکایى با بی‌نظمى عقب نشینى کنند و این مساله در رسانه‌هاى جهان بازتاب بدی یافت. اگرچه نیروهای مدافع آمریکایی و جنوبی پس از سه مرحله پدافند خونین در‌‌نهایت موفق به پس زدن نیروهای شمالی شدند. با این وجود این پیروزی برای جانسون یک شکست تلخ بود. آمریکا با وجود تمام سرمایه‌گذاری‌های انجام شده بیشترین تلفات تمام طول جنگ را متحمل شده بود و اینک پیکان انتقادات ضد‌جنگ شدیدا دولت را زیر فشار خود قرار داده بود. 

 

 

 

 نبرد در آسمان

 

نیروی هوایی مهم‌ترین برگ برنده آمریکایی‌ها به شمار می‌رفت که به شکلی گسترده بر فراز ویتنام به کار گرفته شد. درباره شدت بمباران ویتنام شمالی می‌توان گفت که شهر‌های شمالی ویتنام حتی بیش از کل بمباران‌هاى جنگ دوم جهانى بمباران شدند. براساس گزارشهایی که بعد‌ها منتشر شد بمب‌افکن‌های آمریکایی تنها در فاصله ۱۹۶۴ تا ۱۹۶۹ با بیش از ۱۰۰ هزار سورتی پرواز رقمی نزدیک به ۷ میلیون تن بمب در ویتنام‌‌ رها کرده بودند و این یعنی برابر‌‌ رها کردن یک بمب اتمی با قدرتی مشابه بمب هیروشیما در جنگ دوم جهانی. نیروی هوایی در ویتنام به دلیل عدم آموزش کافی خلبانان ایالات متحده خود با مشکلات زیادی هم روبه‌رو بود. بیشتر نبرد‌های هوایی بر فراز ویتنام شمالی به‌صورت بصری صورت می‌گرفت. این موضوع شاید در آسمان صاف و بدون ابر صحرای موهاوی مشکل جدی به حساب نمی‌آمد؛ اما جنوب شرقی آسیا کاملا با این آب‌و‌هوا بیگانه بود. در این نواحی باد‌های موسمی برای بیشتر ایام سال موجب ایجاد توده‌های فشرده ابر و توفان‌های الکتریکی می‌شدند؛ حتی در روزهای خوب نیز مه موجب کاهش میدان دید تا ۴۵۰۰ متری می‌شد؛ مهم‌تر آنکه رادار‌ها نیز در ارتفاع پایین توانایی شناسایی اهداف را نداشتند و مشکل پارازیت زمینی همچنان پا برجا بود. مجموع این مشکلات به کمک خلبانان ویتنامی می‌آمد تا با بهره‌گیری از شرایط جوی اقدام به غافلگیری گروه‌های پروازی مهاجم کنند. گرچه آمریکایی‌ها در طول تمام سال‌های جنگ برتری کامل هوایی را در دست داشتند؛ اما خلبانان آمریکایی می‌دانستند تنها زمانی پیروز میدان هستند که اتفاق غیر‌مترقبه‌ای روی ندهد. پیش از جنگ، پیدایش موشک‌های دوربرد با استفاده از رادار این اطمینان را در طراحان آمریکایی جت‌های جنگی به‌وجود آورده بود که دوران نبردهای داگ فایت به سر رسیده و دیگر نیازی به مسلسل در هواپیما‌ها نیست؛ اما طولی نکشید که عکس آن به اثبات رسید. خلبانان آمریکایی به‌زودی به این درک رسیدند که گویی تجهیزات و آموزش‌های آن‌ها برای نسل دیگری از جنگ‌ها ساخته شده است. مرکب‌های گران‌قیمت آنان هنگام پروازهای مادون صوت به شکل استادانه‌ای توسط جنگنده‌های ساده Mig-۱۷ شکار می‌شوند؛ درحالی‌که معجزه موشک‌های جدید آن‌ها به شکل ترسناکی نامطمئن به نظر می‌رسید. مهم‌ترین شانس خلبانان آمریکایی آن بود که خلبانان ویتنامی می‌گ۱۷ از آموزش خوبی بهرمند نبودند؛ اما خیلی زود با ورود جنگنده‌های جدید می‌گ۲۱ اوضاع وخیم‌تر شد. این تازه واردان نه‌تن‌ها توانایی پرواز فراصوت را داشتند بلکه نسبت به بیشتر جنگنده‌های آمریکایی هم مانور‌پذیر‌تر بود و از آن مهم‌تر این رقبا به موشک مسلح بودند. 

 

 

 

 قبول شکست

 

نبرد تت در کنار افزایش تلفات هوایى و همچنین افزایش فشار افکار عمومی سبب شد تا جانسون به صورت یک طرفه حملات هوایى را از مارس ۱۹۶۸ کاهش دهد و درخواست مذاکره با سران ویتنام شمالى را بکند. اگرچه در این زمان نیروى آمریکا در ویتنام با گذشتن از مرز ۵۰۰ هزار نفر به بیشترین میزان خود در طول جنگ رسیده بود؛ اما شرایط در عمل آن‌قدر‌ها خوشبینانه به نظر نمی‌رسید. در این بین روی کار آمدن نیکسون در کاخ سفید تغییراتی را در سیاست آمریکا به وجود آورد؛ تا جایی که در ۱۹۶۹ آمریکا کاملا در انفعال بود و جبهه‌های جنگ تا حدودی با رکود مواجه بودند تا آنکه در آوریل ۱۹۷۰ نیروهای آمریکایی و ویتنام جنوبى ابتدا با حمله به کامبوج تلاش کردند تا با گذشتن از خط ۴۰ هزار سرباز شمالی، پایگاه شمالی‌ها در کامبوج را هدف خود قرار دهند که در عمل تنها توسعه جنگ داخلی در کامبوج را به‌دنبال داشت. سپس آمریکایی‌ها مجددا با حمله به لائوس در غرب ویتنام سعى کردند خطوط مواصلاتى شمالی‌ها را از بین ببرند اما در این کار ناموفق ماندند؛ چراکه با خروج نیروهاى آمریکایى از منطقه، شمالی‌ها مجددا به لائوس مسلط شدند. این حمله نشان داد آمریکا برنده این جنگ نیست. به‌خصوص که آمریکا تا این زمان بیش از ۴۰ هزار کشته در میادین ویتنام داده بود و حتی مرگ هوشی‌مین هم نتوانسته بود در روحیه سربازان شمالی تاثیری بگذارد. سیاست نیکسون در آن زمان مبتنی بر فراهم کردن راه‌حلی سریع برای خروج آمریکایی‌ها از باتلاق ویتنام در قالب صلحی باعزت بنا شده بود. 

 

 

 

 پایان جنگ

 

اوایل دهه۱۹۷۰، آمریکایی‌ها دیگر در راه خروج بودند. در خروج آمریکا از ویتنام در آن زمان چند دلیل عمده داشت؛ نخست آنکه نیکسون رئیس‌جمهور جدید این جنگ را اشتباه گذشتگان مى‌دانست و علاقه‌اى به ادامه‌اش نداشت. دوم آنکه آمریکا از نظر نظامى به پیروزى در ویتنام امیدی نداشت و مهم‌تر از همه فشار افکار عمومی جهان برای خروج سربازان آمریکایی از ویتنام روزبه‌روز افزایش می‌یافت. در نتیجه مذاکرات صلح با وجود مواضع سخت شمالی‌ها بار دیگر آغاز شد. با این وجود درگیری‌ها در ویتنام همچنان ادامه داشت. 

 

در ۱۹۷۳ ویتنام شمالى و ویت‌کنگ‌ها با تجهیز قوا دست به حمله سراسرى پایگاه و مرکز نظامى جنوبی‌ها زدند. جیاب با استفاده از فرصت پیش‌آمده حاصل از خروج تدریجی نیروهای آمریکایی، بار دیگر نیرو‌هایش را برای تهاجمی سراسری از سه جبهه به سوی سایگون بسیج کرد. این حمله در نوع خودش بزرگ‌ترین تهاجم زمینی از زمان عبور ۳۰۰ هزار نیروی چینی از مرزهای چین در جنگ کره به شمار می‌آمد که این بار با پشتیبانی یگان‌های زرهی و پوشش سنگین پدافند هوایی همراه بود. شدت این حمله به‌خصوص زمانی که نیروهای آمریکایی در پی خروج یگان‌های زرهیشان بدون پوشش مانده بودند به‌شدت احساس شد؛ تا جایی که آمریکایی‌ها به تنهایی نزدیک به ۱۰هزار نفر تلفات مستقیم در درگیری‌ها دادند. اما در ‌‌نهایت فشار آتش پوشش هوایی نتیجه داد و شمالی‌ها عقب نشستند؛ آن هم پس از آنکه آمریکایی‌ها بزرگ‌ترین عملیات هوایی دنیا پس از جنگ دوم جهانی را با بیش از ۲۰۰۰ بمب‌افکن شامل ۲۰۰ بی‌۵۲ برای بمباران شمال به اجرا درآوردند. 

 

مذاکرات صلح با وجود موضع بسیار سخت شمالی‌ها، تحت فشار فرسایش جنگ بار دیگر آغاز شد و در ژانویه ۱۹۷۳ بالاخره آمریکا پذیرفت که نیروهاى خود را به‌طور کامل از جنوب خارج کند. در اثر کنار کشیدن تدریجى ارتش آمریکا و کاهش پشتیبانی نظامی، جنوبى‌ها به تدریج توان خود را از دست دادند؛ به‌طوری‌که در ۱۹۷۴ هنگامى که آمریکا همه نیروى خود را از منطقه خارج کرد، صفوف جنوب کاملا از هم پاشید. همین موضوع برای یکسره شدن جنگ کفایت می‌کرد. صد‌ها هزار ویت‌کنگ در کنار ارتش 

 

یک میلیون نفره شمال در تهاجمی کامل بازی را تمام کردند و در ۳۰ آوریل ۱۹۷۵ سرانجام سایگون سقوط کرد؛ آن هم درحالی‌که آخرین بالگردهای آمریکایی با برداشتن آخرین نفرات از پشت بام‌ سفارت آمریکا، منطقه را ترک می‌کردند. ویتنام جنوبى و شمالى رسما در ۱۹۷۶متحد شدند و جبهه کمونیست‌ها را در شرق و جنوب آسیا به‌شدت تقویت کردند. این جنگ نزدیک به ۴ میلیون کشته برجاى گذاشت که ۵۸ هزار نفر آن‌ها آمریکایى بودند. آمریکا از این نبرد ۳۰۰ هزار زخمى و معلول هم به یادگار گرفت. در نتیجه پایان جنگ ویتنام، توسعه نفوذ بلوک شرق در عرصه جهانى به اوج خودش رسید. متحدان شوروی از کوبا در ۱۵۰ کیلومتری آمریکا تا ویتنام در ۱۴ هزار کیلومترى آن کشور گسترده شدند و در جنوب آسیا، شمال آفریقا و شرق اروپا دست بالا را ازآن خود کردند.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
سه شنبه 19 دی 1391 ساعت 8:27 | بازدید : 140 | نوشته ‌شده به دست احمد کهنسال | ( نظرات )

عجیب تر از علم - آیزاک نیوتن در سال ۱۶۴۲ در مزرعه کوچکی در روستایی به نام وولستورپ چشم به جهان گشود. در‌‌ همان سال، دانشمند و ستاره‌شناس مشهور، گالیله از دنیا رفت. مرگ او موج عظیمی از غم و ناباوری را در سراسر اروپا به راه انداخت. گالیله، جان، مال و شهرت خود را بر سر تحقیقاتش گذاشته بود. او عقاید قدیمی کلیسای کاتولیک در مورد چرخش خورشید به دور زمین را به چالش کشیده بود. او بر اساس مشاهدات خود نشان داد که زمین یکی از چند سیاره‌ای است که به دور خورشید می‌گردد. با این کشف، انقلابی در علم به‌وجود آمد و عصری شروع شد که در آن، علم و منطق جهان را از نو به همگان معرفی می‌کرد. شروع این عصر را می‌شد در همه جا حس کرد و دید. در این عصر، جهان جور دیگری دیده می‌شد و هر چیز، تعریف جدیدی داشت. ذهن نیوتن هم از سنین پایین، درگیر این طرز تفکر بود. 

 

 نیوتن در نوجوانی، شروع به مطالعه کتاب «اسرار طبیعت و هنر» (The Mysteries of Nature and Art) کرد. در این کتاب، او طرز ساختن دستگاه‌های ساده و نحوه مطالعه و غور در طبیعت را فرا‌گرفت. ذهن او به‌شدت درگیر چیزهایی بود که فیزیکدان‌های اولیه درآن زمان در حال مطالعه بودند؛ زمان و حرکت. پس شروع کرد به ساختن آسیاب‌های بادی، قایق‌های کوچک و بادبادک‌هایی که همسایه‌هایش را به وحشت می‌انداخت. او به بادبادک‌ها شمع وصل می‌کرد و آن‌ها فکر می‌کردند شهاب سنگی در حال افتادن است. ولی از‌‌ همان ابتدا هم نیمه دیگری از شخصیت آیزاک نیوتن وجود داشت. پدر او قبل از تولدش از دنیا رفت و مادرش هم در سه سالگی آیزاک، با مرد دیگری ازدواج کرد و او را با پدر بزرگ و مادر بزرگش تنها گذاشت. این کار آن‌چنان تاثیر بدی بر او گذاشت که بعد‌ها به تلاش برای سوزاندن مادر و ناپدری‌اش در خانه‌شان اعتراف کرد. 

 

زمانی که نیوتن خانه را به قصد دانشگاه کمبریج ترک کرد، دو دهه زندگی در فضایی پر از هرج و مرج‌های سیاسی و اجتماعی مانند جنگ‌های خونین داخلی، گردن زدن پادشاه و به قدرت رسیدن دوباره حکومت سلطنتی به پادشاهی چارلز دوم در ۱۶۶۰را پشت سر گذاشته بود. 

 

در کمبریج، نیوتن خود را در مطالعاتش غرق کرد. او در این‌باره می‌نویسد: «حقیقت فرزند سکوت است؛ مراقبه‌ای است بی‌پایان.» او هرگز جایی نمی‌رفت. نه به مسافرت می‌رفت و نه گشت و گذار. او خود را مجبور می‌کرد هفت روز هفته، روزی ۱۸ ساعت در اتاقش روی مطالعاتش کار کند. او کتابخانه‌ای با حدود ۱۶۰۰ تا ۱۸۰۰ جلد کتاب داشت. دنیای او تقریبا از نوشته‌ها و دانش دیگران تشکیل شده بود. دنیای پر از خوشگذرانی کمبریج در آن زمان، دنیای دیگری بود و نیوتن به هیچ عنوان مایل نبود بخشی از آن باشد. این فضا پس از به قدرت رسیدن چارلز دوم به وجود آمده بود و آیزاک جوان اصلا نمی‌خواست مانند دیگر جوانان خود را با لذت‌های آن آلوده کند. برای مبارزه با وسوسه، نیوتن برای خود برنامه‌ای در نظر گرفت و تا پایان عمر به آن پایبند ماند. او می‌نویسد: «راه رسیدن به عفت و پاکدامنی، درگیری مستقیم با مفهوم پرهیزگاری نیست؛ بلکه منحرف کردن آن به سوی چیز دیگری مانند مطالعه یا تعمق و مراقبه درباره چیزهای دیگر است.» 

 

او جوانی ساکت و متفکر بود اما از بیرون انسانی خسته‌کننده و ملال‌آور به نظر می‌رسید. احتمالا به جز جان ویکینز، دوست و هم‌اتاقی‌اش، کسی از او خوشش نمی‌آمد. او و نیوتن به این دلیل هم اتاقی شدند که هر دو از جوانان دیگری که لذت را بر کار ترجیح می‌دادند، دل خوشی نداشتند. ویکینز ابتدا از لحاظ علمی درجه‌ای بالا‌تر از نیوتن داشت؛ ولی این‌طور که به نظر می‌رسد، او تا ۲۰ سال بعد که با هم هم اتاقی ماندند، منشی او به حساب می‌آمد. 

 

به عنوان یک دانشجو، نیوتن خود را با جدید‌ترین نظریات علمی مشغول می‌کرد. در این زمان، دیگر همه قبول داشتند که سیارات به دور خورشید می‌گردد. اما سوال اساسی این بود که سیارات چگونه حرکت می‌کنند؟ چه چیزی آن‌ها را در مدارشان نگه می‌دارد؟ مقبول‌ترین نظریه را فیلسوف فرانسوی، رنه دکارت ارائه کرد. او عنوان کرد که جهان ماشین بسیار بزرگی شبیه یک ساعت است و همه چیز، حتی حرکت سیارات را می‌توان به سادگی با برهم کنش‌های فیزیکی بین اجزای آن توضیح داد. اما نیوتن نمی‌توانست با این نظریه کنار بیاید. او بسیار باهوش بود و به این نتیجه رسیده بود که تنها نظریاتی قابل قبول هستند که در آزمایشگاه قابل انجام باشند. 

 

در همین زمان بود که طاعون سیاه در انگلستان همه‌گیر شد. هر هفته، هزاران نفر جان خود را از دست می‌دادند. دانشگاه تعطیل شد و نیوتن برای در امان ماندن از آن، به خانه بازگشت و در همین زمان بود که در باغ سیب کنار خانه، افسانه افتادن سیب پا به عرصه وجود گذاشت. 

 

داستان این گونه گفته شده که او در زیر درخت سیب نشسته بود و به جای خوشگذرانی به حرکت ماه و خورشید و محاسباتش فکر می‌کرد که ناگهان سیبی از درخت می‌افتد و او بلافاصله متوجه می‌شود که‌‌ همان چیزی که سیب را به سمت زمین می‌کشید، ماه را در مدارش نگه داشته است. نیوتن در دوران پیری، خود این داستان را نقل کرده و همچنین گفته است که با افتادن آن سیب، او متوجه شد که چیزی که سیارات را در مدارشان نگه می‌دارد، آن‌طور که دکارت می‌گفت، مکانیسمی فیزیکی نیست؛ بلکه نیروی نامرئی است که آن را «جاذبه» نامید. او در ادامه چنین گفته که‌‌ همان شب- زمانی که در حال محاسبه قدرت این نیرو در نور آتش اتاقش بود- متوجه شد که محاسباتش آن‌طور که می‌خواست از آب در نیامدند و در نتیجه، او این نظریه را کنار گذاشت. البته بسیاری از تاریخ‌نگاران علم معتقدند که داستان سیب، افسانه‌ای بیش نبوده و نمی‌توانست باعث چنین کشفی شود. ولی در این مساله که در آن زمان نیوتن در حال مطالعه روی این نظریه بود، شکی وجود ندارد. گالیله با آزمایش ثابت کرده بود که دو جسم متفاوت، با هر شکل و جرمی، با شتاب ثابتی به سمت زمین کشیده می‌شوند. در واقع اگر از یک ارتفاع‌‌ رها شوند، با سرعت یکسانی به زمین می‌رسند. برای مثال اگر بخواهید سرعت متوسط افتادن یک سیب را محاسبه کنید، باید فاصله‌ای را که سیب طی می‌کند، بر زمانی که طول می‌کشد تا به زمین برسد، تقسیم کنید. اما نیوتن با این نوع محاسبه راضی نشده بود؛ چون سرعت سیب در هر نقطه‌ای از مسیر متفاوت بود. بنابراین برای به دست آوردن سرعت لحظه‌ای سیب در هر نقطه باید میزان جابه‌جایی سیب را در زمانی هر چه کوتاه‌تر تقسیم می‌کرد. نیوتن راهی پیدا کرد تا این زمان را تا حد شگفت‌انگیزی کوتاه در نظر بگیرد. 

 

این عدد بسیار کوچک بود؛ آن‌قدر کوچک که به صفر نزدیک می‌شد. پس برای اولین بار محاسبه مقادیر متغیری که تا آن زمان قابل اندازه‌گیری نبودند، ممکن شد. با این تکنیک، نیوتن شاخه جدیدی از ریاضیات به نام حسابان را به دنیا معرفی کرد و در نتیجه دیدگاه بشر نسبت به جهان عوض شد. در واقع حسابان، ستون اصلی دانش مدرن به حساب می‌آید. امروزه حسابان در همه جا کاربرد دارد؛ از محاسبات بازارهای جهانی بورس گرفته تا مدل‌سازی وضعیت‌های مختلف آب‌وهوایی. 

 

زمانی که نیوتن ۲۲ ساله درگیر محاسبات و مطالعات خود بود، هنوز هیچ‌کس نمی‌دانست که او بزرگ‌ترین ریاضی‌دان و فیزیکدان تاریخ خواهد شد. او انسانی بود که از محاسبه- حال از هر نوعی - لذت می‌برد. در میان چیزهایی که در نوشته‌های او دیده می‌شود، مثلادر بعضی محاسبات، نتایج را تا ۵۰ رقم اعشار محاسبه کرده، نه به خاطر اینکه لازم بود؛ بلکه به این دلیل که از این کار لذت می‌برد. 

 

موضوع دیگری که ذهن نیوتن را مشغول کرده بود، مطالعه روی نور بود. او ابتدا روی چشم خود آزمایش‌های خطرناک می‌کرد؛ ولی خوشبختانه بعد راه بی‌خطری را برگزید و شروع به انجام آزمایش با منشور کرد. از ارسطو تا دکارت، فیزیکدانان معتقد بودند که نور خورشید یا نور سفید، خالص بوده و نورهای دیگر بر اثر دستکاری نور سفید ایجاد می‌شوند. او می‌خواست این مساله را بررسی کند. پس شعاع نور سفیدی را از منشور گذراند و طیف‌های نوری را مشاهده کرد. در آن هنگام، او پا را یک قدم فرا‌تر گذاشت و نور قرمز را از منشور دیگری گذراند. او مشاهده کرد که نور قرمز به جای اینکه به نور دیگری تبدیل شود، قرمز می‌ماند. او نتیجه‌گیری کرد که نور سفید خالص نیست؛ بلکه از تمامی رنگ‌های رنگین کمان تشکیل شده است. او معتقد بود که منشور، «اجسام تشکیل‌دهنده نور» را از هم جدا می‌کند. این کشف جدید برای کسانی که در مورد آن مطالعه می‌کردند، به‌هیچ‌عنوان قابل هضم نبود؛ چون به این معنی بود که زمانی که به نور سفید نگاه می‌شود، تمامی رنگ‌ها درون آن هستند. این با عقل آن‌ها جور درنمی‌آمد. 

 

نیوتن فقط ۲۴ سال داشت و با این حال، بزرگ‌ترین تاثیرات را در تاریخ علم بر جای گذاشته بود؛ اما در باره آن با هیچ‌کس صحبت نکرده بود. بعد از اینکه طاعون سیاه رخت از انگلستان بربست، او به کمبریج بازگشت و به تدریس ریاضیات در کرسی لوکاسی پرداخت. این کرسی بعد‌ها در اختیار پل دیراک و استفن هاوکینگ هم قرار گرفت. نیوتن به خاطر موهای سفید و سخنرانی‌های طولانی‌اش درباره نور مشهور بود. در حقیقت کلاس‌های او برای بیشتر دانشجویان بیش از حد خسته‌کننده و طولانی بود. سال‌ها بعد یکی از مسؤولان آزمایشگاه دانشگاه درباره او گفت: «عده کمی سر کلاس او حاضر می‌شدند و عده بسیار قلیلی از آن‌ها، صحبت‌های نیوتن را درک می‌کردند. بسیاری اوقات مثل این بود که او دارد با دیوار صحبت می‌کند.» 

 

اما تئوری نور نیوتن باعث شروع انقلاب جدیدی شده بود. ۵۰ سال قبل، گالیله اولین تلسکوپ را اختراع کرده بود. تلسکوپ او از عدسی برای بزرگ‌نمایی بهره می‌برد. اما این تلسکوپ یک مشکل اساسی داشت. عدسی‌های آن، هاله‌ای نورانی و رنگی را دور اجسام نورانی نشان می‌دادند؛ حتی اگر آن جسم نورانی، چنین رنگی نداشت. 

 

نیوتن شروع به فکر کردن روی این مشکل کرد. او متوجه شد که لنز‌ها مانند منشور عمل کرده و نور را تجزیه می‌کند. پس او به جای استفاده از لنز از آینه استفاده کرد و تلسکوپ جدیدی ساخت که نور‌ها را به هم نمی‌ریخت و با اینکه ۱۵ سانتی‌م‌تر بیشتر طول نداشت، می‌توانست تا ۴۰ برابر بزرگ‌نمایی داشته باشد. او توانسته بود با این وسیله، مشتری را با اقمارش مشاهده کند. این وسیله تا امروز استفاده می‌شود حتی تلسکوپ فضایی هابل هم به همین ترتیب عمل می‌کند. 

 

او به این وسیله فقط به دید یک اسباب بازی نگاه می‌کرد؛ ولی یکی از همکارانش آن را به چارلز دوم، پادشاه وقت نشان داد. این کار، نیوتن را یک شبه در تمام انگلستان معروف کرد. او به عنوان عضوی در انجمن سلطنتی پذیرفته شد که از دانشمندان پیشرو لندن تشکیل شده بود. آن‌ها با اینکه خیلی از صحبت‌های او سر در نمی‌آوردند، از دیدنش خوشحال بودند. 

 

او نیز به آن‌ها قول داد تا مقاله‌ای درباره اینکه نور سفید، نورهای دیگر را در خود دارد برای آن‌ها بفرستد. اما اعضای این انجمن حتی تصورش را هم نمی‌کردند که نیوتن در حال مطالعه چیزی بسیار اسرار آمیز‌تر از نور بود.


|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
آخرین عناوین مطالب